جدول جو
جدول جو

معنی نیمه زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نیمه زدن
(غَ کَ دَ)
خشت نیمه به قالب کردن برای تهیۀ نیمۀ آجر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیمه زدن
تصویر خیمه زدن
برپا کردن خیمه
کنایه از اقامت کردن
خرگاه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَدَ)
نغمه زدن در آواز، ترجیع صوت. بگردانیدن آواز. (یادداشت مؤلف از زمخشری). غلت دادن آواز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ کَ/ کِ دَ)
خیمه برپا کردن. نصب چادر کردن. خیمه کشیدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کنایه از جایی فرود آمدن. مقیم شدن. تخیم. استخیام:
سراپرده و خیمه زد با سپاه.
فردوسی.
سراپرده زد بر لب آب شاه
همه خیمه زد گردش اندر سپاه.
فردوسی.
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت.
سعدی.
دست مرگم بکند میخ سراپردۀ عمر
گر سعادت نزند خیمه بپهلوی توام.
سعدی.
تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دیگر نتواند که بگیرد جایت.
سعدی.
میان دو لشکر چو یکروز راه
بماند بزن خیمه در جایگاه.
سعدی.
خیمه در مصر چو پیراهن یوسف زده ایم
جلوه ها در نظر مردم کنعان دارم.
صائب (از آنندراج).
، عجب و تکبر کردن، باد در بوق انداختن، یعنی برپای خاستن آلت تناسل، لشکر کشیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نوعی از فنون کشتی
لغت نامه دهخدا
تاژ زدن افراس افراشتن چادر زدن برپا کردن خیمه چادر زدن، فرود آمدن مقیم شدن در جایی، عجب و تکبر کردن، فنی است از کشتی که چون حریف بخاک می رود حریف دیگر از روبرو تمام تنه خود را بر روی او خراب می کند خیمه کشیدن، یا اندر عدم خیمه زدن، فانی شدن رسیدن بعالم حقایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیهه زدن
تصویر شیهه زدن
فریاد زدن اسب بانگ زدن اسب
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچه زدن
تصویر پیچه زدن
روی بند مویینه بروی آویختن در نقاب مویین شدن رو بند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمه زدن
تصویر زخمه زدن
مضراب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمه زدن
تصویر صدمه زدن
آسیب زدن ضربت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
با نیزه جنگیدن، از کسی با پر رویی چیزی گرفتن تیغ زدن نیزه بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمه زدن
تصویر خیمه زدن
((~. زَ دَ))
چادر زدن، در جایی ساکن شدن، فنی در کشتی
فرهنگ فارسی معین
اردو زدن، خیمه برپا کردن، استقرار یافتن، جا گرفتن، فرود آمدن، مستقر شدن، مقیم شدن، منزل کردن، خیمه کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
الرّمح
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
Impalement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
empalement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
проколювання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
การเสียบด้วยหอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
empalamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
empalamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
nabicie na pal
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
نیزے کی چبھن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
נִעוּץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
penusukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
spietsing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
突き刺し
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
刺穿
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
kuchoma kwa mkuki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
꿰뚫기
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
пронзание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
বর্শা দিয়ে বিদ্ধ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
भेदना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
impalamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
Pfählung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
kazığa oturtma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی